وی از دوران کودکی به هنر قرائت قرآن نزد اساتید برجسته روی آورد .و رفته رفته به سمت تلفیق شعر و موسیقی و زیباشناسی در آواز ایران پرداخت.
علیرضا قربانی در این مسیر از استادانی چون محضر خسرو سلطانی، بهروزعابدینی، مهدی فلاح،حسین عمومی و احمد ابراهیمی و نورالدین رضوی سروستانی بهرهمند گردید.
همیچنین از سال ۱۳۸۷ به عوان خواننده ارکستر ملی ایرانت به رهبری فرهاد فخر الدینی به اجرای برنامه های متنوع در ایران و خارج از کشور پرداخته است.
وی از دهه ۷۰ زندگی هنری خود را آغاز کرده است در سال ۱۳۷۷ پس از شروع فعالیت رسمی ارکستر موسیقی ملی ایران به رهبری استاد فرهاد فخرالدینی و خوانندگی استاد محمدرضا شجریان و با معرفی حسین عمومی و علی تجویدی، همکاری خود را به عنوان خواننده ثابت ارکستر ملی ایران آغاز کرد.
علیرضا قربانی به موازات ارکستر ملی ایران، از سال ۱۳۷۵ فعالیتهای جدی در زمینه موسیقی اصیل ایرانی انجام دادهاست. «فصل باران» به آهنگسازی مجید درخشانی، «از خشت و خاک» و «روی در آفتاب» به آهنگسازی صادق چراقی، «سوگواران خموش» به آهنگسازی پژمان طاهری، «سرو روان» به آهنگسازی علی قمصری و «فصل باران» با آهنگسازی خود از جمله آثاری هستند که قربانی در بین سالهای ۸۰ تا ۸۷ در زمینه موسیقی اصلی ایرانی خوانندگی آن را برعهده داشتهاست.
او همچنین دو همکاری مشترک با گروه شمس به نامهای «برسماع تنبور» و «قطرههای باران» را منتشر کرده. دو همکاری او مهیار علیزاده آهنگساز جوان به نامهای «حریق خزان» و «دخت پری وار» هم مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. اثر دیگر او به نام «هم آواز پرستوهای آه» با آهنگسازی سیاوش ولی پور و بر اساس اشعاری از مهدی اخوان ثالث، از دیگر آثار با آهنگسازان جوان موسیقی ایرانی است.
علیرضا قربانی تاکنون در بسیاری از فستیوال های مهم موسیقی در نقاط مختلف دنیا به اجرای برنامه پرداخته است که حاصل برخی از این اجراها به صورت لوح فشرده در اروپا انتشار یافته است.
آشنایی و معاشرت وی با استادان علی تجویدی و فرهاد فخرالدینی دریچه های جدیدی از دنیای موسیقی ایران را به رویش گشود و تجربه های جدیدی از موسیقی ایرانی با نام های موسیقی گلها، برگ سبز و شاخه گل های رادیو را تجربه کرد
روزگار غریبیست نازنین
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی
دوستت دارم دوستت دارم
دلت را میبویند دلت را میبویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست روزگار غریبیست نازنین
روزگار غریبیست نازنین آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
به اندیشیدن خطر مکن
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست روزگار غریبیست نازنین
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنا رویی مرا دیوانه کرد
ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد
میزنم خود را به آتش بی دریغ آتشین خویی مرا دیوانه کرد
از حرم لبیک گویان میروم جذبه ی کویی مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیم چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد
فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها کجایی
اگر مجنون اگر لیلا غریبم در بیابانها کجایی
کجای این شب تاریک به روی ماه در بستی نه میگویی نه میدانم کجا ماندم کجا هستی
من آتش بودم اما تو به خاکستر نشستی
اگر شب هستو فردا نیست اگر راهی به رویا نیست چه آهوها که در چشمانه لیلا نیست
اگر گم کرده ام خود را مرا در گریه پیدا کن اگر از شِکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن
کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها کجایی
اگر مجنون اگر لیلا غریبم در بیابانها کجایی
کجای این شب تاریک به روی ماه در بستی نه میگویی نه میدانم کجا ماندم کجا هستی
من آتش بودم اما تو به خاکستر نشستی
اگر شب هستو فردا نیست اگر راهی به رویا نیست چه آهوها که در چشمانه لیلا نیست
اگر گم کرده ام خود را مرا در گریه پیدا کن اگر از شِکوه لب بستم سکوتم را تماشا کن
گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد گر چه گل تاب طوفان ندارد
آنکه لیلا شد در چشم مجنون هم نشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد
آن بهاران کو آن روزگاران کو زیر باران آن حاله پریشان کو باز آن منه آسیمه سر بی بالو بی پر مانده
جای تنهایی در سینه ها مانده رفته مجنون آن لیلا به جا مانده
از مستی و مینا و می اشکی به ساغر مانده
گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد گر چه گل تاب طوفان ندارد
آنکه لیلا شد در چشم مجنون هم نشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد عشق اگر عشق است آسان ندارد